به سومین قصه کودکانه هویورادیو با موضوع داستانهای کهن خوش اومدید..
<<قصهی اون لاکپشت پرحرف رو شنیدین که به کمک دوستاش بالاخره تونست پرواز کنه؟>>
توی یک دشت با صفا توی دامنه کوهی دریاچهای بزرگ از آب برف و بارون جمع شده بود و دو مرغابی و یک لاکپشت اونجا زندگی میکردند. چون لاکپشت حیوون بیآزاری بود مرغابی ها با اون دوست شده بودند و هر روز به خشکی میاومدند و با لاکپشت مینشستند و از هرچیز و هر جا صحبت میکردند.
مدت ها همین طور گذشت تا یک سال که برف و بارون نیومد و خشکسالی شد! تو فصل تابستون آب دریاچه خیلی کم شد و مرغابیها که نمیتونستند بدون آب زندگی کنند، فکر کردند از اونجا سفر کنند و به دریاچه بزرگی که اونطرف پشت کوهها بود بروند.
بعد از این که تصمیم خودشون رو گرفتند، یک روز موضوع مهاجرت رو با لاکپشت درمیون گذاشتند ..
قصه لاکپشت پرحرف رو با همدیگه بشنویم:
(برای دانلود کلیک کنید.)
برگرفته از کتاب قصههای خوب برای بچههای خوب
نوشته مهدی آذریزدی
با قصههای آموزنده هویورادیو مفاهیم مختلف رو به کودکانمون آموزش بدیم.
اینجا دنیای کودکان است.